سلنا و آرایش
سلنا خانوم تا چشم مامان رو دور میدید رژ لبهام رو بر می داشت جلو آینه وای میستاد و شروع به کشیدن و خوردن رژ لب می کرد بعد هم میومد و میگفت مامانی خشتل شدم .
بهش گفتم سلنا خانوم چی کار کردی لباش رو بهم می زد و می گفت لژ لب زدم ببین
یه شب که حاج عمو اینا از کربلا اومده بودن رفتیم خونشون اولش یه کم ازشون رو می گرفتی بعد که روت باز شد اول کلی براشون رقصیدی بعدشم به زن عمو گفتی من لژ لب می خوام بنده خدا زن عمو مونده بود چی کار کنه
خلاصه برات یه رژ لب با یه آینه آوردن و تو شروع کردی به رژ کشیدن عکسش عمو صادق گرفته بعدا" برات میذارمش .
تا موقع خداحافظی شما اجازه ندادی که رژ زن عمو رو بهش بدیم مجبورمون کردی که رژ بیاریم خونه از دست شما رژ زن عمو را یه جایی دور از دسترس شما قرار دادم تا بعد بدم به زن عمو .
یکی دو شب بعد از نامزدی دایی اسی من کیف آرایشم رو داخل کمد گذاشته بودم که تو وروجک اونو پیدا کرده بودی من داخل آشپزخونه در حال درست کردن غذا بودم یه لحظه اومدم داخل پذیرایی دیدم یه جوری با حالت ترس وایسادی .
گفتم چی شده وای وای نگو نگاه کردم تا تمام سایه پشت چشم من رو در آوردی و ریخته از داخل کیف بگیر تا روی فرش و لباس خودت .
از دستت کلی عصبانی شدم و بهت گفتم کارت خیلی بد بوده چرا از من اجازه نگرفتی ها ؟؟؟
بعد تو با ناراحتی نگاه من کردی و گفتی : مامانی خشتل اشکال نداله
وقتی که تو این طوری میگی دیگه زبون من بند میاد چی بگم آخه