سلناسلنا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سلنا فرشته کوچولوی مامان و بابائی

سلنا و جشن مهد کودک

سلام دختر کوچولوی مامان امروز اوایل مهر ماه هست و مهد کودکتون برا شما جشن گرفتن جشنتون تا یک هفته ادامه داره و هر روز یه کاردستی زیبا بعنوان هدیه به شما میدن        اولین چیزی که بعنوان هدیه بهتون دادن از این فرفره های رنگی بود یادش بخیر منم که کوچولو بودم عاشق این فر فرها بودم عکسش واسه دخترم گرفتم که بزرگ شد ببیندش                                                                    دومین هدیه شما بادبادکی از پاتریک بو...
6 مهر 1394

سلنا و عمو دکتر

فرشته کوچولوی ما یه کوچولو سرما خورده بود وبیحال با بابائی میخواستیم خواببریمت دکتر . من :سلنا خانوم بیا آماده شو تا بریم دکتر . سلنا در حالیکه عطسه میکرد : نمیخوام بلم عمو دکتر من : چرا مامانی ؟؟؟؟ باید بری خوب بشی باشه گلم . سلنا :نه عمو دکتر سوزن میزنه من : نه مامان جون شما چون دختر خوبی هستی عمو بهت شوکولات میده   سلنا: بابایی من دختل خوبیم عمو دکتر بهم شوکولات میده اما به تو نمیدم  خلاصه اینکه بعد از کلی رجز خونی خانوم کوچولو راضی کردیم و رفتیم مطب  داخل سالن به انتظار نشسته بودیم یکی از خانوما که جذب شیرین زبونی های سلنا شده بود یه شوکولات آیدین داد به فرشته ما و خ...
14 بهمن 1393

سلنا و آرایش

سلنا خانوم تا چشم مامان رو دور میدید رژ لبهام رو بر می داشت جلو آینه وای میستاد و  شروع به کشیدن و خوردن رژ لب می کرد بعد هم میومد و میگفت مامانی خشتل شدم  . بهش گفتم سلنا خانوم چی کار کردی لباش رو بهم می زد و می گفت لژ لب زدم ببین یه شب که حاج عمو اینا از کربلا اومده بودن رفتیم خونشون اولش یه کم ازشون رو می گرفتی بعد که روت باز شد اول کلی براشون رقصیدی بعدشم به زن عمو گفتی من لژ لب می خوام بنده خدا زن عمو مونده بود چی کار کنه خلاصه برات یه رژ لب با یه آینه آوردن و تو شروع کردی به رژ کشیدن عکسش عمو صادق گرفته بعدا" برات میذارمش . تا موقع خداحافظی شما اجازه ندادی که رژ زن عمو رو بهش بدیم مجبورمون کردی که رژ بی...
16 دی 1393

سلنا و آشپزی در مهد

عزیزکم اولین چیزی که در مهد بعنوان آشپزی براتون در نظر گرفته بودن درست کردن ژله موزی بود کلی گشتیم تاتونستیم برای شماه ژله موزی پیدا کنیم  . ادومین مرحله آشپزی شما درست کردن پاپ کورن (پفیلا) بود خانم مربی گفته بود برای شما مقداری روغن مایع بذارم           ...
16 دی 1393

شعرهایی که دخترم در سن دو سالگی در مهد یاد گرفت

خرگوش من چه نازه گوشاش چقد درازه میخوره برگ کاهو میدو مثل آهو موهاش همیشه نرمه مثل بخاری گرمه یه خرگوش یه خرگوش یه خرگوش بازیگوش خرگوش من سفیده بابام اونو خریده نه نیش داره نه پنجول می دوه شاد و شنگول دو مورچه و دو مورچه با هم میرن تو کوچه هر دو رفتن زیر سنگ زیر دو سنگ قشنگ   لالایی  لای عروسک عروسک ملوسک وقت خوابت رسیده نازی خانوم خوابیده بخواب بخواب نازی جون چشم سیات قربون  تبل بزرگم خیلی قشنگه وقتیکه میزنم این جور صدا میده دوم    دوم    دوم   ...
16 دی 1393