سلنا و عمو دکتر
فرشته کوچولوی ما یه کوچولو سرما خورده بود وبیحال با بابائی میخواستیم خواببریمت دکتر .
من :سلنا خانوم بیا آماده شو تا بریم دکتر .
سلنا در حالیکه عطسه میکرد : نمیخوام بلم عمو دکتر
من : چرا مامانی ؟؟؟؟ باید بری خوب بشی باشه گلم .
سلنا :نه عمو دکتر سوزن میزنه
من : نه مامان جون شما چون دختر خوبی هستی عمو بهت شوکولات میده
سلنا: بابایی من دختل خوبیم عمو دکتر بهم شوکولات میده اما به تو نمیدم
خلاصه اینکه بعد از کلی رجز خونی خانوم کوچولو راضی کردیم و رفتیم مطب داخل سالن به انتظار نشسته بودیم یکی از خانوما که جذب شیرین زبونی های سلنا شده بود یه شوکولات آیدین داد به فرشته ما و خانوم کوچولو گفت : مرسی مچکلم .
بعدم یه نگاهی به من کرد و گفت دیدی خاله دکتر بهم شوکولات داد تو هم دختل خوبی باش تا بهت شوکولات بدم
من و بابائی واون خانوم مهربون کلی به این شیرین زبونی شما خندیدیم .
بلاخره نوبت ما شد هوووووووووووووووووووووووووورااااااااااااااااااااا.
عمو دختر معاینه کرد و بعدم یه چوب گذاشت رو زبون شما تا ته حلق خانوم کوچولو رو ببینه
سلنا از این کار خوشش اومده بود و توی راه چندبار این رو تکرار کرد حالا دیگه هر وقت هر کدوممون میریم دکتر از ما میخواد به عمو دکتر بگیم چوب بذار تو دهنش و بهش بگه :آ آ آ ورووووووووووووووووووجک من .