کفش زمستونی
دخترم دیشب ما تصمیم گرفتیم بریم بازار من و تو و بابائی. میخواستیم برات پوتین بخریم از قبل از رفتن خیلی شیطونی می کردی .
میخواستم لباس تنت کنم اجازه نمی دادی میگفتی خودم ؟ بهت گفتم اگه لباس بپوشی برات شکلاتهای رنگی رنگی میخرم ، بعد تو شیطون بهم نگام کردی و گفتی : اگه دختل خوبی باشی بلات توتولات میخلم . قربونت برم که این قدر شیرین زبون شدی مامانیییییییییییییییییی.
رفتیم جلو خونه خاطی فاطی که توبهش میگی خاله پاتی ، امر رضا رو دیدی و داد زدی امیل للا سلام بعدم دویدی رفتی توبغلش .
سارینا هم که صدای تو وروجک و شنیده بود اومد پائین جلو در بهش گفتی آجی سلام بلیم توووووو .حالا دیگه هر کاریت کردیم نمی اومدی بریم خلاصه اینکه گذاشتیمت خونه خاله فاطی و من و بابائی رفتیم خریم و برات یه پوتین خشکل و یه دستکش و دو تا سی دی خاله ستاره و با نی نی خریدیم .
بابائی کلی عکس از خودت و کفشت گرفته که بعدا"میذارم تو وبلاگت مامانی
شب که اومدیم خونه گفتی مامانی هبیج (هویج) میخوام یه هویج برات پوس گرفتم و قاچ قاچش کردم هنوز ربع ساعت نگذشته بود که باز گفتی یه چیزی بده بخولم . گفتم چی میخوایی ؟ گفتی پنیل .
بعد از خوردن شام گفتی مامانی بیا بشین سی دی ها رو تو دستت گرفته بودی و میگفتی یکی بود یکی نبود از خدا هیچ کس نبود بعدشم شروع کردی به قصه گفتن درباره حسنی ،این حسنی ،الاغه ،این جوجوشه و از این جور چیزا بابائی کلی ازت فیلم گرفتم از بس شیرین زبونی می کردی .