سلناسلنا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

سلنا فرشته کوچولوی مامان و بابائی

سه ماهه اول

1393/7/26 11:01
نویسنده : پریسا
205 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم تو روز چهارشنبه به دنیا اومدی و روز پنجشنبه اومدیم خونه خودمون حس خیلی خوبی خوبی بود ، مادر شدن میگم .روز جمعه مامان جون و زن دایی ماه طوار شروع کردن به حموم کردنniniweblog.com

تو یه کمی گریه کردی ولی در عوض سبک شدی و خیلی راحت خوابیدی سه شب اول اصلا" نخوابیدم نه فکر کنی بگی شاید بچه بد آرومی بودی نه گلم اتفاقا" خیلی خیلی آروم بودی اصلا" گریه نمیکردی از خوشحالی بود همش با خودم میگفتم نکنه خوابم ببره و تو گشنه بمونی !

 تنها چیزی که اذیتم می کرد نفخ شکمت بود که همه بچه ها دارن روز جمعه باید میرفتم مرکز بهداشت تا اولین واکسن بهت بزنن خیلی روز بدی بود ضمنا" باید تست شنوایی و غربالگری و تست زردی را هم میدادی وقتی رسیدیم مرکز بهداشت (تو خیابون مطهری بود) بهمون گفتن باید برین بیمارستان شوشتری هوا سرد بود و من خیلی ناراحت بودم که تو کوچلو تو این سرما باید ببریم یه جای دیگه آخه بابائی سر کار بود بلاخره یه تاکسی گرفتیم و رفتیم واکسن بهت زدن ولی من داخل نرفتم به مامان جون گفتم تو خودت برو من طاقت ندارم بعد از زدن واکسن شروع کردی به گریه کردن البته زود آروم شدیniniweblog.com

 آزمایش غرباگری بعد از یک ماه جوابش می اومد اما یه کوچولو زردی داشتی تقریبا" 9 بود. وقتی اومدیم خونه مامان جون با عرق کاسنی شروع کرد به شستن و حموم کردن تو خیلی خوب بود یعنی اثرش مثبت بود سه روز بعد دوباره باید تست زردی میدادی این بار من و مامان جون و بابائی با هم رفیتم این دفعه 6 بود ولی باز باید میرفتیم سه روز بعدی خاله فاطی و عمو عطاء اومدن و با هم بردیمت این دفعه خوب بود 3 بود گفتن دیگه نیازی نیست بیارینش بعد از این کارها پرستاربیمارستان شوشتری گفت دیگه نیازی نیست بیارینش اینجا از این به بعد باید ببریدش نزدیکترین محل بهداشت چون محل کار من نزدیک درمانگاه محمد رسول اله بود تصمیم گرفتم ببرمت اونجا قد و زن و دور سرت گرفتن همه چیز خوب بود .

کلی عکس از اولین روز تولد و حموم کردنت و خوابیدنت گرفته بودم ولی متاسفانه گوشیم از دست دادم شرمندتم دخترم ببخشید .

niniweblog.com

 

دخمر گلم همه برای دیدن فرشته کوچولوی ما و. عرض تبریک اومدن از عمه ، عمو ،مامان جون و پسر عموها بگیر تا خاله ، دایی ، آنا جون ،باباجی و سایرین  هر شب کلی مهمون داشتیم البته یک هفته اول کسی نیومد چون من وتو نیاز به استراحت داشتیم حالا باید برات عقیقه می کردیم  تا از هر بلایی در امان باشی عزیزکم .تشویق

به باباجی زنگ زدیم و گفتیم که یه ببعی خشکل و بزرگ برات بخره تا عقیقه کنیم روز جمعه بود دعای عقیقه رو  خوندم و باباجی شروع کرد به سر گوسفند بریدن البته نا گفته نماند که من نمی تونم یعنی تحمل دیدن اینکه یه ببعی بکشن ندارم  برای همین اصلا نگاهش نکردم حالا من و مامان جون گوشتها رو تقسیم و بسته بندی می کردیم  تا خاله فاطی که تو بهش میگی خاله پاتی جون ببره بده به فقرا بله امروزمونم این جوری گذشت .

این قدر خون گرم بودی و زیبا که همه دوست داشتن هر کسی که می اومد بهت علاقه مند می شد زن دایی تیمور وقتی برای اولین بار تو رو دید به شوخی رو به بابائی کرد وگفت : خدا رو شکر کنید که دخترتون خشکله وگرنه رو دستون می موند . هر ماهی که میگذشت تو بزرگ تر میشدی و وزن اضافه می کردی و در هر چه بیشتر میگذشت بیشتر به بزرگی خداوند پی میبردم واقعا" انسان معجزه بزرگیه .محبت

یک ماه بعد از تولد تو مجبور شدم برم سر کار چون با مرخصی زایمانم موافقت نشده بود اولین روز ، وقتی میخواستم سر کار برم  دل کندن از تو برام خیلی سخت بود از در خونه تا ایستگاه اتوبوس گریه کردم  خاله سمیه که تما اسمش خاله نازی گذاشته بودیم حالا پرستار تو شده بود و ازت مراقبت میکرد تا یکسال و هشت ماهگی خاله ازت نگهداری می کرد واقعا" دستش درد نکنه خیلی زحمتت کشید ولی مامانی هنوز نتونسته از زیر خجالت خاله جون در بیاد این سه ماه خدا رو شکر اصلا" مریض نشدی تنها چیزی که من ناراحت میکرد نفخ شکمت بود که همه بچه ها دارن چون روده هاشون فعال نشده !  غمناک

 راستی یادم رفت بهت یه چیزی بگم . من قبل از اینکه تو دنیا بیای یعنی موقعی که نزدیک چهار ماه بود که از دوران بارداری من میگذشت داخل اینترنت خیلی جستجو میکردم تا اینکه چشمم به یک آگهی خورد که توی اون آلبوم خاطرات دوران کودکی من گذاشته بودن برای همین از دیدنش کلی لذت بردم و تصمصم گرفتمن که یکی بخرم و سریع سفارش دادم و چند روز بعد برام پستش کردن واقعا" زیبا بود داخل اونم برات خیلی چیزا نوشتم  اما تو شیطون یه بار آلبوم دیدی و از عکس روش خوشت اومد و یکی دو صفحه از اونو پاره کردی این گفتم که بعدا" نگی مامانم آلبوم من خوب نگه نداشته .

niniweblog.com

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)