سلناسلنا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 24 روز سن داره

سلنا فرشته کوچولوی مامان و بابائی

حس زیبای مادری

مادر كه مي شوي صبور تر مي شوي،مهربان تر و آرام تر.   مادر كه مي شوي خيلي واژه ها برايت رنگ عوض مي كنند،مهمترين ها در زندگيت جابه جا مي شوند،و دغدغه هاي ذهني ات تغيير مي كند. مادر كه مي شوي خواب و خوراك جايش را به بچه و شير مي دهد و تفريحت به جاي قدم زدن و كتاب خواندن و تماشاي فيلم مي شود تلاش در توليد صداي تمام حيوانات جنگل و خلاقيتت در ايجاد بازي هاي جديد و متنوع با امكانات موجود در خانه.  مادر كه مي شوي ديدت به مادرت و (به قول دوستي)اگر انصاف داشته باشي به مادر همسرت عوض مي شود و برايت قابل ستودن مي شوند حتي اگر به شيوه تو و به طور كامل مادري نكرده باشند. مادر كه مي شوي ديگر خستگي برايت مفهومي ندارد و...
14 آبان 1393

نصیحتهای مادرانه

دخترکم برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ.... چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی....کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن... دخترکم به سوی کسی... که ناز میکند دست نیاز دراز نکن...بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی.... دخترکم تو زیباترینی... .همیشه با این باور زندگی کن... خودت را فراموش نکن... . شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد.... اما به یاد داشته باش....کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند... .دخترک من هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست.... اشتباه که کردی برخیز....اشکالی ندارد.... بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند..... خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی کسی که ذره ای شعور داشته باشد خاص بودنت را در ...
4 آبان 1393

اولین روز تولد تو

امروز ۱۷ آبانماه سال ۱۳۹۱ هست و ساعت ۹:۴۵ دقیقه رو نشون میده و من منتظرم تا بابائی آماده بشه باهم بریم بیمارستان آخه قراره بزرگترین رویداد زندگیمون رخ بده ساعت ۱۰:۳۰ و ما در طبقه سوم بیمارستان کوثر بخش زنان و زایمان آماده ایم من ، بابائی، مامان جون و خاله منور خیلی خوشحالم و دائما" نگاه ساعت میکنم تا اینکه صدام میکنند وارد اتاق میشم سلام میکنم و میشینم همه خانم هایی که اونجا هستند یه جورایی دلشوره دارن قیافه هاشون پر از اضطراب و استرس هست هر کدوم از اون یکی میپرسه بچه شما دختر یا پسر ؟   و من با تمام وجودم گفتم دختر  عاشقتم دخترم .  بهارم دخترم از خواب برخیز شکرخندی بزن شوری برانگیز گل اقبال من ای...
26 مهر 1393

سه ماهه اول

عزیزم تو روز چهارشنبه به دنیا اومدی و روز پنجشنبه اومدیم خونه خودمون حس خیلی خوبی خوبی بود ، مادر شدن میگم .روز جمعه مامان جون و زن دایی ماه طوار شروع کردن به حموم کردن تو یه کمی گریه کردی ولی در عوض سبک شدی و خیلی راحت خوابیدی سه شب اول اصلا" نخوابیدم نه فکر کنی بگی شاید بچه بد آرومی بودی نه گلم اتفاقا" خیلی خیلی آروم بودی اصلا" گریه نمیکردی از خوشحالی بود همش با خودم میگفتم نکنه خوابم ببره و تو گشنه بمونی !  تنها چیزی که اذیتم می کرد نفخ شکمت بود که همه بچه ها دارن روز جمعه باید میرفتم مرکز بهداشت تا اولین واکسن بهت بزنن خیلی روز بدی بود ضمنا" باید تست شنوایی و غربالگری و تست زردی را هم میدادی وقتی رسیدیم م...
26 مهر 1393

بدون عنوان

        تورا دختر خانوم می‌نامند .   مضمونی که جذابیتش نفس‌گیر است…    دنیای دخترانه تو نه با شمع و عروسک معنا پیدا می‌کند    و نه با اشک و افسون.    اما تمام این‌ها را هم در برمی‌گیرد…      تو نه ضعیفی و نه ناتوان،   چرا که خداوند تو را بدون خشونت و زورِ بازو می‌پسندد.    اشک ریختن قدرت تو نیست، قدرت روح توست . ...
10 مهر 1393