سلناسلنا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

سلنا فرشته کوچولوی مامان و بابائی

پیشرفتهای سلنا در مهد

1393/8/20 8:41
نویسنده : پریسا
310 بازدید
اشتراک گذاری


 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد موسيقی، روزگذر دات كام http://roozgozar.com

عزیزم الان حدود پنج ماهه که داری میری مهد خدا رو شکر راضیم چون  از تنهایی در  اومدی کلی شیطونی می کنی و خوش می گذرونی  از رقص  گرفته تا بازی و نقاشی ...در حال حاضر وابستگیت هم  کمتر شده خاله رؤیا رفته و مربی جدید خانم امیر زاده است  البته از اول مهر ماه این طوری شد  .آرام

روز جهانی کودک بود و مهر برامون دعوتنامه فرستاده بود برات نگهش داشتم اما متاسفانه نتونستم ببرمت چون ماشینمون تصادف کرده بود و بابائی هم شب کار بود از اونجائی هم که مهد گفته بود همراه نداشته باشید نمی تونستم به کس دیگه ای بگم خلاصه اینکه نرفتیم  ببخشید اما جشنهای بعدی حتما" جبران می کنیم .غمگین

26 مهر ماه جلسه اولیاء و مربیان بود ساعت 4 تا 6 بود خدا رو شکر تو خواب بودی و  من تونستم برم چون بابائی مراقبت بود جلسه خوبی بود چون هم با خانم امیر زاده آشنا شدم و هم درباره تو و استعدادهات صحبت کردیم  .

ماشاءاله خیلی بلا شدی چون خانم امیر زاده می گفت سلنا  خانوم خیلی باهوشه و  اجازه نمیده که کسی یهش زور بگه میگفت بهزاد  تو رو هل داده بود و تو هم  در دفاع از خودت هلش داده بودی و بهش گفته بودی بلو بی تلبیت . کلی کیف کردم  .

از وقتی خانم امیر زاده اومدن غذا خوردنت هم بهتر شده چند تا شعر یاد گرفتی مثل خرگوش من چه نازه ، مامان میگه همیشه ، پائیزه و پائیزه و  ما گلیم ما سنبلیم ،یهایی مثل قایم باشک ، دعوا کردن ، دوستی  کردن  ، رعایت نوبت .

یه روزی اومده بود دنبالت که بریم خونه تو راه برگشت در اومدری گفتی مامانی درسا گفته نوبتی  کلی ذوق کردم و بوسیدمت که کلمه قلمبه سلمبه یاد گرفتی خندهتشویق

متوجه منظورت شدم اما کنجکاو شدم ببینم برای چه کاری نوبتی گفتی نگو یه آهو کوچولو داخل مهد هست که قرار شده هر کدومتون نوبتی سوار اون بشید برای همین تصمیم گرفتم برات یکی از اونا رو برات بخرم  البته ما گاوش خریدیم چون رنگش قرمز بود و به وسایل تو هم می اومد ..

 

پسندها (2)

نظرات (0)